وحید یامین پور
البته ماجرای تقدیرهای مکرر و روزافزون ریاست محترم صدا و سیما از عوامل زحمت کش برنامه های مختلف تلویزیونی دیگر به رخدادی همیشگی و قابل پیش بینی تبدیل شده است و صد البته از این رهگذر بینندگان نیز کم کم به دیدن سیمای ایشان در سیمای جمهوری اسلامی عادت کرده اند ولی همچنان برخی که بیش از دیگران اهل دقت و ظرافت و یا به تعبیری اهل نقد و نق هستند، از خود می پرسند کدام رئیس سازمان یا حتی بالاتر کدام وزیر و یا صاحب منصب مملکتی امکان این را دارد که هر طور و هر وقت که اراده کرد، در بهترین زمان های ممکن (پیک مخاطب) و در صدر اخبار داخلی و رسمی رسانه ملی با حرفه ای ترین ساختار رسانه ای حضور یابد و منویاتش را به سمع و نظر بینندگان ارجمند برساند؟ و دیدار یا عیادت یا تقدیر یا سخنرانی یا بازدید یا... یک رئیس سازمان چقدر حائز اهمیت است که به یکی از بخش های ثابت خبری -حتی خبر رسمی ساعت 21 شبکه یک- تبدیل شود؟ آن هم در حالیکه روابط عمومی های دیگر نهادها و سازمانهای دولتی باید میلیاردها تومان بپردازند تا برای دقایقی امکان بازتاب فعالیتهای خود را پیدا کنند و یا حتی نهادهای خدماتی دیگر باید زیر قراردادهای چند صد میلیون تومانی را امضا کنند تا بتوانند مثلاً به مردم آموزش های رایج و مورد نیاز زندگی و یا هشدارهای امنیتی و انضباطی بدهند!
البته این نوشتار به این مسئله حاشیه ای کاری ندارد و
همین ابتدا بر اهمیت معرفی و پرداختن به چهره های خدوم و تاریخی مرز و بوم عزیزمان تأکید می کنیم و پرواضح است که نفس بزرگداشت کسانی چون مرحوم دکتر قریب را از واجبات رسانه ای می دانیم ولی همچنان حق صحبت و بازخواست را بخاطر شیوه روایتگری کارگردانی چون کیانوش عیاری -سازنده ی فیلمی چون آبادانی ها- با پیشینه و مختصات روشن فکری برای خود موجود می دانیم.
دکتر قریب برای فیلم سازی مانند عیاری بهانه ای است برای به تصویر کشیدن تاریخ معاصر ایران آن هم با ملاحظات روشنفکرانه و کم و بیش غیرمستند. سینمای مبتنی بر تئوری مؤلف یا سینمای سوبژکتیویستی چیزی جز اکران یک روایت از منظر کارگردان نیست. مخاطب یک فیلم سوبژکتیویستی مخاطب منظر کارگردان است و نه یک حقیقت تاریخی. حقیقت تاریخی در ملاحظات فکری و نازل شده از جایگاه الهامات هنری سازنده ی فیلم محفوف و پوشیده می ماند و این اتفاق در سینمای آوانگارد نه تنها مورد پرهیز نیست که اساساً مبنای تحلیل است. «این اشتباه هنگامی صورت میگیرد که ما سینما را همچون یک "هنر مدرن" بنگریم و از فیلم فقط انتظار داشته باشیم که چون یک تابلوی آبستره و یا سورئال، درون خالق و صانع خویش را بدون اعتنا به قبول یا عدم قبول مخاطب عام محاکات کند.»*
ایران دوران کودکی دکتر قریب ایرانی درهم ریخته، سیاه، با ساختارهایی کاملاً ناکارآمد و در عین حال تشنه و دلباخته مظاهر مدرن به تصویر کشیده می شود. کیانوش عیاری حتی به سبک روشنفکران نسل اول در سیاه نمایی هرچه بیشتر جامعه ایرانی هیچ پرهیزی ندارد و بار این مطلق انگاری در غربگرایی و خستگی ناشی از به زانو درآمدن سنت را بر دوش دکتر قریب می گذارد. کسی تردید ندارد که ایران پس از قاجار یکی از بدترین دوره های تاریخی خود را سپری کرده است ولی بر سبیل مثال، روابط اجتماعی، طب و ساختار آموزشی سنتی چرا باید تماماً قربانی شیفتگی یک کارگردان به مظاهر غرب باشد.
عیاری اتفاقاً در مقام نفی هرآنچه سنت می نامیمش، تکنیکهای سینما را به خوبی دراختیار می گیرد و به طور مثال، دقیقاً در زمانی که برنامه گفتمان شبکه چهار سیما مشغول ستایش سیستم آموزش مکتب خانه ای ایران و تأسی برخی کشورهای مدرن به آن است، مکتبخانه ها را مساوی و مساوق با جهل، بی اخلاقی و رکود معرفی می کند و بر در مدارس نوین سجده شکر می ساید. شتاب زدگی و جزم اندیشی عیاری در اثبات شئون مختلف مدرنیته و رد و نفی عناصر جامعه سنتی ایران به حدی است که او را بر خلاف رویه به ظاهر تکنیکی اش به ورطه ابتذال می کشاند. در بسیاری از سکانس های سریال، عیاری ارادت های تاریخی خود را به تجدد بر زبان دکتر قریب جاری می سازد، بیاد بیاوریم جمله ای را که دکتر قریب تازه از فرنگ برگشته با آهی سوزناک بر زبان می آورد: «ایران 500 سال از فرانسه عقب است.»
عیاری در این سریال به شیوه فیلمسازان متعهد به آرمان های روشنفکرانه آن هم از نوع نسل اول عمل کرده است. شبه روشنفکرانی که چاره متقاعد کردن مردم را برای پذیرش جلوه های مدرنیته در سیاه نمایی تمامیت سنت می دانند. چه اینکه نسل های بعدی روشنفکران با وجود التزام به آرمانهای مدرن ولی با گذر از سطوح مبتذل غربزدگی، برای بخشی از سنتها حق زندگی قائلند.
شهید سید مرتضی آوینی با تقسیم بندی سینما به سینمای آوانگارد سوبژکتیویستی
نگرانی اصلی در کوتاه شده سقف تقدیرها و ارزان شده نرخ ستایش هاست که گاه در کشاکش انگیزه های تبلیغاتی، آرزوهای بزرگ آینده سینما و رسانه ی ملی را به باد می دهد.
*آوینی، سید مرتضی،آینه جادو، مقاله «کدام سینما»، تهران، نشرساقی
وحید یامینپور
اینکه مطبوعات و دیگر رسانه ها با چه ابزار و شیوه هایی به تخریب و وارونه سازی عملکرد دولت نهم دست زده اند، تحلیل "چگونگی" این مسئله است که بیشتر در حوزه فعالیت اصحاب رسانه و علاقمندان به حوزه هایی چون جنگ روانی و شیوه های اقناع روانشناختی می گنجد. اما آنچه در این نوشتار مختصر مدّ نظر است، تأملی در "چیستی" این جریان رسانه ای است.
زمانی که اولین بار مقام معظم رهبری به روشنی ناخرسندی شدید خود را از تخریب دولت در رسانه ها ابراز داشتند، بسیاری تصور می کردند که این روند متوقف شده و یا دست کم با شدت کمتری ادامه یابد؛ اما ماجرا روند کاملاً معکوسی داشت. در 3 سال اخیر، بدون تردید بر حجم، شدت و چگالی تخریب، دروغ پردازی، توهین و حتی تمسخر افزوده شده است. می توان گفت برخی نشریات یا سایت های خبری اساساً به همین جهت تأسیس شدند. سؤال این است که دلیل این مسأله چیست؟
در یک تقسیم بندی منطقی می توان گفت که دلیل را باید در "بی تقوایی" در گفتار و رفتار سیاسی جستجو کرد و یا در یک اختلاف در تعریف "تخریب و نقد" و یا یک فاصله جدی عقیدتی که بطور بنیادی مخاطبان را از دایره یک گفتگوی درون گفتمانی خارج می کند.
تردیدی نیست آنگاه که مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای دولت نهم به روشنی از روند ناراحت کننده تخریب ها در رسانه های داخلی انتقاد کردند، برای کسانی که خود را ملتزم به قانون اساسی و حساس نسبت به حساسیت های معظم له می دانند، نمی بایست راه توجیه و یا سوءبرداشتی باقی مانده باشد. تقوای سیاسی و اخلاقی، بی شک اقتضا می کرد که دست اندرکاران رسانه ها در نسبت با این سخن مقام معظم رهبری، تجدید نظری در عملکرد خود صورت دهند، اما اینگونه نشد. نگارنده می پذیرد که بسیاری در همین مرحله، حکم به نفاق اخلاقی و بی تقوایی اینان صادر کنند و چه بسا که بیراه هم نباشد ولی معتقدم که ماجرا دلیل دیگری نیز می تواند داشته باشد.
روز گذشته مقام معظم رهبری در دیدار با کارگزاران حج، از آنچه آن را «بی بندوباری در اظهار نظر علیه دولت» و «سیاه نمایی در فضای جامعه و ایجاد اغتشاش ذهنی و تردید» نامیدند، ابراز ناخرسندی و ناراحتی نمودند. در بخشی از سخنان معظم له آمده است: «تفضلات و رحمت الهی تا زمانی است که ما مراقب گفتار، رفتار، و عملکرد خود باشیم زیرا خداوند با ما خویشاوندی ندارد.»
بی تردید این جملات برای کسانی که در سپهر اندیشه دینی و ادبیات قرآنی باشند، معنایی روشن و شفاف دارد لیکن دقیقاً در نقطه مقابل این تفکر، برای کسانی که ملتزم به عرفی گرایی مدرن و یا اقتضائات اندیشه سکولار هستند، بی معنا و فاقد ارزش "علمی" دانسته می شود. این حقیقتی است که چند سالی است دقیقاً همزمان با اپیدمی مطبوعات دوم خردادی در اواخر دهه 70، با جسارت تمام پا به عرصه رسانه ای ایران اسلامی گذارد. به این تعبیر، سخن گفتن از نظارت خداوند و یا ترساندن از عذاب و عقاب خدا و محرومیت آسمانی از تفضلات و رحمت الهی برای چنین کسانی که تکلیف خود را با تفکر غیب اندیشانه دینی روشن کرده اند و اساساً معناداری گزاره ها را در نسبت آنها با علم محصل سکولار می سنجند، چه فایده ای دارد؟
فاصله سیاسی در ایران امروز ما بسیار جدی تر از یک اختلاف سلیقه سیاسی، بی تقوایی اخلاقی و یا ماجراجویی جاه طلبانه است؛ این فاصله عمیقاً مربوط به تفاوت در نگرش های هستی شناسانه و انسان شناسانه دارد. طرف این دیالوگ، زبان دین را نمی فهمد و این کوتاه دستی و عجز خودخواسته در میان طیفی از دوم خردادی هایی که بارها به صراحت التزام خود را به تفکر سکولار بیان کرده اند، ماجرای تاریخی درگیری حق و باطل است. لذا تعجبی ندارد که اینان همه هشدارها را بشنوند و راه خود در پیش گیرند.
این مسأله نوعی نفاق اعتقادی است و به طور جدی با نفاق اخلاقی دیگرانی (چون اصولگرایان لفظی) که از سر خودخواهی های سیاسی در تخریب دولت و اغتشاش اذهان دخالت دارند، متفاوت هستند، چه اینکه دسته دوم امید است که دغدغه ها و نگرانی های مقام معظم رهبری در آنها اثر کرده و راه دیگری در پیش گیرند.
اما ماجرای دسته اول آنچنان که بارها دیده ایم، بیش از آنکه یک رخداد سیاسی و حزبی باشد، عارضه یک اختلاف تاریخی در عرصه تفکر است. این اختلاف و فاصله بارها خود را نشان داده است. فهم معنای "تفضلات و رحمت الهی" و دخالت آن در خوشبختی و تکامل بشری، به همان اندازه برای فرزندان سکولار تکنوکراتهای پیشین نامفهوم است که معنای "عدالت"؛ کما اینکه فراموش نکرده ایم کارگزاران سازندگی در دولت اصلاحات چگونه برنامه توسعه را بر تئوری های پوزیتیویستی مبتنی کردند و اظهار داشتند: «عدالت، عبارتی مبهم و غیرقابل برنامه ریزی است!»
البته ماجرای نفوذ سکولاریته در بدنه مدیریتی کشور آنچنان که مقام معظم رهبری فرمودند در حال توقف است: «این دولت، در تعاملات جهانی وفاداری به گفتمان انقلاب را افتخار خود می داند و روند بسیار خطرناک غربزدگی و گرایشهای سکولاریستی را که متأسفانه در حال نفوذ در بدنه مدیریتی کشور بود، سد کرده است»، لیکن فرزندان وفادار گفتمان روشنفکری سکولار همچنان با ابزارهای رسانه ای به باز سازی این نظام فکری مشغولند.
قابل توجه است که این مطلب برای چندین ماه پیش است و ذکر این مطلب به خاطر .............
صدا وسیما به کجا می رود؟... درد دل های یک کارمند صدا و سیما
پیامهاى ما نباید متناقض باشد
نکتهى دوم این است که دادن پیامهاى گوناگون باید جریانى انجام بگیرد و به شکل یک روند دربیاید؛ مقطعى و موردى فایدهیى ندارد. همهى برنامههاى ما باید یکدیگر را کمک کنند تا این فکر و این اندیشه در جامعه مطرح شود. ممکن است گاهى ما پیامهاى متناقض بدهیم. مثلاً از یک طرف دربارهى عدالت اجتماعى برنامهى خیلى خوبى تولید مىکنید؛ اما از آن طرف در خلال یک برنامهى دیگر، عملاً عدالت اجتماعى را نقض مىکنید! این درست نیست؛ باید آهنگ کلى برنامهها یکى باشد و در بین آنها تناقض دیده نشود. در مقولهى عدالت اجتماعى فیلمها و سریالهایى ساخته مىشود که غالباً خانههاى مورد استفادهى شخصیتهاى این فیلمها اعیانى و اشرافى است! واقعاً وضع زندگى مردم ما اینطورى است؟ آیا یک زوج جوان یا یک زن و شوهر در چنین خانههایى زندگى مىکنند؟! این کار چه لزومى دارد؟ سالها قبل بعضى از سریالهایى که از سیما پخش مىشد، هرچند کیفیت آنها مثل سریالهاى الان نبود - عقبتر بود - لیکن فضاى زندگى در آنها، متواضعانه و در یک خانهى معمولى بود؛ آنطورى خوب است. زندگى را لزوماً نباید اعیانى و اشرافى و متجملانه معرفى کرد. فضاى تبلیغى صدا و سیما اینطورى باشد. البته گاهى در این خصوص هم به ما تذکر مىدهند و مطالبى مىگویند. تبلیغات رسانهیى و گاهى تبلیغهاى خیلى پُررنگ که مردم را به طرف مصرفگرایى سوق مىدهد، با برنامهیى که فرضاً شما ساختهاید تا مصرفگرایى را تقبیح کنید، عملاً در تناقض است؛ با هم هماهنگ نیست.
بر محتوا هم نظارت کیفى کنید
نکتهى سوم، نظارت کیفى است. من مىدانم یکى از کارهاى اجرایى شما نظارت کیفى بر برنامههاست؛ منتها نظارت کیفى را فقط به ملاحظات فقهى و شرعى محدود نکنید؛ مثلاً مراقبت کنیم دو هنرپیشهى پسر و دختر در خلال بازى دستشان به هم نخورد؛ یا وقتى روى صندلى مىنشینند، فاصلهیى بینشان باشد؛ اینها حتماً لازم است و به شکل هوشمندانهتر و دقیقترى هم لازم است؛ اما فقط اینها نیست؛ باید بر محتوا هم نظارت کیفى باشد. فیلمى که به تهیهکننده دادهاید تا براى شما بسازد و بیاورد، نظارت کنید چقدر از محتوا برخوردار است.
از جمله کارهاى بسیار خوب این است که بخصوص در حین تولید، نظارت و سرکشى کنید تا پولِ زیاد و بیهودهیى مصرف نشود و بعد مجبور باشید اشکالاتش را برطرف کنید. بههرحال باید در نظارت کیفى بشدت سعى شود پیامهاى منفى در کارها نباشد.
تأثیر برنامه بر مخاطب
نکتهى چهارم این است که تأثیر برنامه را در مخاطب درنظر بگیرید، نه فقط افزایش بیننده را. البته یکى از سیاستهاى درست صدا و سیما این است که بینندگان خود را افزایش دهد، که خوشبختانه موفق هم شده و آمارها نشان مىدهد که هم درصد بینندگان تلویزیون و هم درصد شنوندگان رادیو در این چند سال خیلى خوب افزایش پیدا کرده است؛ این سیاستِ درست و صحیحى است؛ همهى رسانههاى دنیا هم هدفشان این است و شما هم مىتوانید با این کار حتّى قصد قربت کنید؛ منتها فقط این کار نباید هدف باشد، بلکه باید ببینید تأثیر این برنامه در مخاطب چیست. گاهى اوقات افزایش مخاطب به قیمتى است که نمىارزد. آنها جذب مىشوند، اما به چه جذب شدهاند؟ به چیزى که یا منفى است و یا خنثى.
جذب مخاطب به هر قیمت؟
مرحوم سیدقطب جریانى را در یکى از کتابهایش مىنویسد، که من پیش از انقلاب آن کتاب را ترجمه کردم. مىگوید به یکى از شهرهاى امریکا رفتم و دیدم دم درِ یک کلیسا اطلاعیهیى نصب کردهاند: «امشب یک برنامهى رقص و شادى و شام سبک و موسیقى اجرا مىشود.»! تعجب کردم که کلیسا به چه مناسبت اینها را اعلام کرده! مىنویسد: کنجکاو شدم در آن ساعتِ معین بروم ببینم چه خبر است. دیدم بله، یک سالن رقص در کنار سالن کلیساست؛ زوجهاى جوان مىآیند و مىرقصند؛ موسیقىهاى محرک و شهوانى هم پخش مىشود! افرادِ یکخرده مسنتر هم کنار نشستهاند و تماشا مىکنند و از نگاه کردن لذت مىبرند! کشیش هم اواخر شب روى سن ظاهر شد و با رفتار خیلى آرام و ملایم رفت نور چراغها را تنظیم کرد! مىگوید فردا رفتم سراغ کشیش؛ گفتم شما کشیش هستید یا کابارهدار؟! اینجا کلیساست یا سالن رقص؟! کشیش گفت من به این وسیله مىخواهم جوانها را به کلیسا جذب کنم! اینطورى مىشود جوانها را به کلیسا جذب کرد؟! جوانها به کلیسا جذب نشدند، بلکه به سالن رقصِ متعلق به کلیسا جذب شدند! سالن رقصِ متعلق به کلیسا مگر امتیازى دارد؟
اگر بناست فیلم یا برنامهیى پخش شود و تأثیر سوئى بگذارد، چه فرقى مىکند که من پخش کنم یا رقیب من؛ در هر دو صورت بد است؛ پس چرا من پخش کنم؟ به نظر من این منطق مهمى است و باید به آن توجه داشت
ادامه دارد..........
یکى از مقولههاى بسیار مهم و یقیناً یکى از ضرورتهاى جامعه، لبخند است. لبخند یکى از نیازهاى زندگى انسان است. زندگىِ بىشادى و بىلبخند، زندگى دوزخى است. زندگى بهشتى، زندگى با لبخند است. حضرت على فرمود: «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه»؛ اگر غصهیى دارید، باید در دلتان نگه دارید؛ مؤمن اینطورى است. لبخند و شادى مؤمن در چهرهى اوست. اصلاً چهرهها باید شاد باشد. اگر با چهرهى خودتان مىتوانید به جامعه شادى بدهید، باید این کار را بکنید. شادى لازم است و باید آن را براى مردم تأمین کرد؛ منتها این کار برنامهریزى مىخواهد. البته شماها برنامهریزى کردهاید. این مواردى که من مىگویم «باید»، معنایش این نیست که شما نکردهاید. شما کارهاى زیاد و خوبى کردهاید و من مىخواهم بر ادامهى آنها تأکید کنم. مراقب باشید شادى در مردم با لودگى و ابتذال و بىبندوبارى همراه نشود؛ از این طریق به مردم شادى داده نشود. همهجور مىشود به مردم شادى داد؛ از نوع صحیح آن شادى داده شود. گاهى اوقات یک لطیفه یا یک تعبیرِ بجا مخاطب را شاد و خوشحال مىکند؛ گاهى هم ممکن است یک آدم لوده با ده جور ادا درآوردن، نتواند آنطور شادى را ایجاد کند. شادى کردن و شادى دادن به مردم، بهمعناى لودگى نیست. یکى از آقایانى که در صدا و سیما گاهى صحبت مىکند و مصاحبههاى خوب و صحبتهاى خوبى دارد - من گاهى گوش کردهام - اصلاً شوخى نمىکند؛ اما تعبیرات و کیفیت بیانش طورى است که انسان گاهى بىاختیار لبخند به لب مىآورد؛ اینطور خوب است.
طنز فاخر و برجسته، یکى از هنرهاست. طنز، هنر خیلى بزرگى است. بنده با مرحوم صابرى شوخى مىکردم و مىگفتم «طنازها»!
طنازهاى واقعى را تقویت کنید، پرورش دهید و کمک کنید تا طنز بیاورند. طنز، یعنى مطلب مهمِ جدى که با زبان شوخى بیان مىشود؛ محتوا و معنایى در آن هست، منتها به زبان شوخى.
از جملهى سرگرمىها، مسابقات است. مسابقات، خوب است؛ منتها باید مراقب بدآموزىهاى قولى و عملى در آنها بود. گاهى در زبان، گاهى اصلاً در کیفیت رفتار، گاهى هم در خندههاى بیخودى، سبکى دیده مىشود؛ و البته گاهى اوقات هم این چیزها نیست.
یکى از مسابقهها، مسابقهى تلفنى است. شخصى تماس مىگیرد و بهخاطر هیچى، به او جایزه مىدهند! یک روز من دیدم در یک برنامهى تلویزیونى پنج میلیون تومان به یک نفر جایزه دادند؛ براى اینکه به چند سؤال جواب داد! این سرگرمىِ خیلى جالبى نیست. پنج میلیون تومان، تقریباً حقوق دو سه سال یک کارمند متوسط است. ممکن است بگویند اینکار ترویج علم است. ترویج علم را از یک راهِ بهتر بکنید؛ این راه ضرر دارد. عدهیى که اینگونه مسابقات را نگاه مىکنند، بىمنطقى به ذهنشان مىآید و از این بىمنطقى سوءاستفاده مىکنند. این کار منطقى ندارد که مثلاً بنده بدانم انجیل عربى است یا یونانى است یا لاتینى است؛ بعد بگویند حالا که شما دانستید، این پانصدهزار تومان یا فلان مبلغ مال شما! این کار معنى ندارد. بنابراین، مقولهى سرگرمى و تفریح، لزومش یک مسأله است؛ با برنامهریزى بودن آن یک مسأله است؛ بامحتوا بودنش یک مسأله است؛ پرهیز از جهات منفى هم در آن یک مسأله است.
6- صدا و سیما و مقولهى عدالت اجتماعى
به فضاى همدردى با فقیران دامن بزنید. خوشبختانه صدا و سیما در چند سال گذشته برنامههاى بسیار خوبى در این زمینه داشته، که درخور تقدیر است. دغدغهى عدالت را در ذهنها و دلهاى مردم دامن بزنید؛ این کار بسیار خوب است. البته سعى شود به جماعت فقیر و تهیدست اهانت نشود و کرامت انسانىِ آنها از بین نرود. من مىبینم در بعضى از کارهایى که در این زمینه صورت مىگیرد، بهطور دقیق این معنا رعایت مىشود. آن پسربچه یا دختربچهیى که مىآید هدیهیى به فلان صندوق مىدهد، حرفى از او پخش مىشود که خیلى خوب و شیرین و لطیف است و در آن اهانت نیست؛ منتها در کنار دامن زدن به دغدغهى عدالت اجتماعى و رسیدگى به فقرا، زندگى اشرافى و تجملاتىِ پوچ و بیهوده را هم تخریب کنید؛ این زندگى واقعاً در خور تخریب است. زندگى تجملاتى نباید بههیچوجه ترویج شود؛ بلکه باید تخریب شود و نقطهى منفى بهحساب بیاید. چرا بیخود تجملگرایى رواج پیدا کند؟ اگر یک نفر دلش مىخواهد متجمل باشد، ما چرا باید آن را ترویج کنیم؟ توجه کنید که ما به فقیر باید عزتنفس و حس مناعت بدهیم و به غنى باید کمک به فقیر را بیاموزیم. بههرحال در کل زندگى جامعه، باید از زندگى اشرافى و تجملاتى الگوسازى نکنیم.
7- صدا و سیما و نهضت بیدارى در جهان اسلام
8- صدا و سیما و توجیه افکار عمومى در زمینههاى مختلف
مثلاً الان مسألهى انرژى اتمى مطرح است. افکار عمومى در این قضیه باید توجیه شود. شنیدم ظاهراً پریشب سیما برنامهى خیلى خوبى داشته و با دستاندرکاران قضیه در تهران و وین تماس گرفته و موضوع را بررسى کرده است؛ اینطور کارها بسیار مفید است. افکار عمومى باید در جریان مسائل قرار گیرد و به شکل صحیح و منطقى توجیه شود.
9- صدا و سیما و مشارکت عمومى در همهى زمینهه
الحمدللَّه در این زمینه هم صدا و سیما فعالیتهاى خیلى خوبى داشته است.
لازم مىدانم چند راهبرد اجرایىِ مهم را هم عرض کنم:
نگرش به محتوا را الزامى کنید
اولین نکته این است که شما در همهى برنامهها نگرش به محتوا را الزامى کنید؛ همهى برنامههاى شما باید پیام داشته باشد. پیام داشتن، لزوماً به معناى دلگیر بودن و خستهکننده بودن نیست، که انسان بگوید مردم خسته مىشوند؛ نه، ممکن است این پیام در ضمنِ یک برنامهى کاملاً شیرین و سرگرم کننده باشد؛ اما پیام داشته باشد. برنامههاى ما نه فقط نباید پیام منفى داشته باشد، بلکه باید بدون پیام هم نباشد؛ یعنى خنثى هم نباشد. سریالى که تولید مىکنید، میزگردى که مىگذارید، فیلمى که مىسازید، مسابقهیى که ترتیب مىدهید؛ بالاخره مىخواهید محورهاى مهمى را که مسؤولیت شماست، در بین مردم توسعه دهید؛ شما کدام محور را مىخواهید به این وسیله تبیین کنید؟ این باید روشن شود. بهوسیلهى برنامههاى خوب و برنامهسازىهاى خوب، گفتمانهاى مورد نیاز جامعه را - که گاهى باید موضوعى را به شکل گفتمان عمومى درآورد - تأمین و تضمین کنید
ادامه دارد